دفترچه یادداشت ۲ رفیق باحال

دنیای مجازی بچه های۱۶و۲۰:دوباره کنار هم تا همیشه

دفترچه یادداشت ۲ رفیق باحال

دنیای مجازی بچه های۱۶و۲۰:دوباره کنار هم تا همیشه

خبر گذاری خانوادگی 20

یه  روز رفتم اتاق 16 همینطور که داشتم با بچه ها سلام و علیک و شوخی می کردم چشمم افتاد به آقاجون،نشسته بود رو تختش،خیلی دمغ بود چشماشم قرمز بود اصلن حوصله نداشت معلوم بود که گریه کرده ،کلی حالم گرفته شد ،پرسیدم چی شده ،با صدای گرفته گفت هیچی ...ثریا که کنارم نشسته بود آروم تو گوشم گفت :"حا ل مادر بزرگش خوب نیست تو بیمارستانه به خاطر اون ناراحته"سعیده (دوست دخترم)اومد کنارم نشست و گفت:"خیلی به مادر بزرگش وابسته است؟؟"گفتم "آره باهم زندگی می کنن خیلی دوسش داره"

خلاصه حالم بد جور گرفته شد نفهمیدم با چه سرعتی از اتاق اومدم بیرون .سریع با پدرم (پدر بزرگ بچه ها)تماس گرفتم و قضیه رو تعریف کردم

پدرم و پدر آقا جون همسایه و دوستای صمیمی هستن و همون لحظه هم باهم بودن پدرم هم تمام ماجرای ناراحتی آقاجونو گذاشت کف دست بابا ی آقاجون. اونم بیچاره نگران شد و با آقا جون تماس گرفت ...

پدرم هم به من اطمینان داد که مشکلی نیست و حال مادر بزرگ خوبه

حالا آقا جون و بچه ها مونده بودن این اخبار با چه سرعت و دقتی به خانواده مخابره شده...

رفتم اتاق دیدم همه دارن میخندن آقا جون هم حالش خوب شده بود و می خندید

این طور شد که خبر گزاری خانوادگی ما تاسیس شد....

به نقل از پدر 20

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد